پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

عکسای تولد

شاید باورتون نشه اما من میخوام یه کارو به موقع انجام بدم!!!! اصــــــن از من بعیده! بریم سراغ عکسای تولدمون.امروز عصر مامانم خونه نبود گرفتم نشستم تو خونه وخت پیدا کردم این عکسا رو بذارم!مدیونید فک کنید من هر روز خونه مامانمم! اول کیکشون تولد دو سالگی پوریا فضلی البته عرض کنم خدمتتون که این فقط به قول پارسا یه تولد فرمولی بود(اگه یادتون باشه پارسال تو جشن تولدش اینو گفت) واسه همینم خیلی تزیینات و سایر چیزا کامل نیست.به بزرگواری خودتون ببخشید قبل از تشریف فرمائی کیک : این امیررضای شیطون رو هیچ جور نمیشد آروم نگه داشت.هرعکسی که مینداختیم اثری ازش تو عکس بود! ما هم جز تزئین...
19 شهريور 1393

یه چیزائی از پارسا!

یازدهم تولد بچم بود اما از اونجائی که هیشکی همراهی نکرد و عصرش نیومدن خونمون تولدش یه بعد موکول شد.  بالاخره دیروز خاله ها و دائیش رو واسه شام دعوت کردیم و بهشون گفتیم عصر بیان تا تولدم بگیریم. جاتون خالی خوش گذشت. منم روی کیکی که گرفته بودم اسم پوریا رو هم نوشتم و تولدشونو با هم گرفتم  جهت صرفه جوئی در مانی!   البته پارسا کادوهاشو از همه دریافت کرده بود! عکساشم ایشالا در زمانی نامعلوم میذارم!!!!(خخخخخ) کارای من که معلوم نیست! یه سری از عکساشونو از اردیبهشته که میخوام بذارم هنوز موفق نشدم! پسرم بزرگ شده امسال پارسا میره کلاس دوم. چند روز پیش رفتیم و کیف و کفشو لباسو لوازم تحریر واسش خریدیم. چقدر واسشو...
19 شهريور 1393

پوریا شعر می خونه!

البته خیلی وقته که این شعرا رو یاد گرفته اما من فرصت نداشتم که بنویسم! طبق معمول! شعر آقا خرگوشه:(قرمزا رو پوریا میگه) یه روز یه آقا خرگوشه رفت دنبال بچه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت: آخ وایسا وایسا؟(من ازش میخوام ادامشو بگه) نه من:کارت دارم من خرگوشه؟ نه! بازم من: بی آزارم بیا از سوراخت ؟ نه بیرون!(این من بودم!).... به همین ترتیب تا پایان شعر!   شعر یه توپ دارم قلقلیه: یه توپ دارم؟ گیگیلیه سرخ و سفیدو آبیهَ می زنم زمین: هبا (دستاشم می بره هوا!) نمیدونی؟ نه (دستاشو به علامت نیست نشون میده.منظورش همون کجاس!!!!!) من این توپو؟ نهَ شهِ شهِ! مشقام...
10 شهريور 1393

شرحی از پوریا

بازم سلام. ما اومدیم! تو این پست میخوام سایر گهرفشانی های پوریا رو نقل کنم. اول کلماتی رو که جالب تلفظ میکنه میگم.آخه تعداد کلماتش زیاد شده اما بیشترشونو درست تلفظ می کنه. شلّاب: شلوار قامنه:قابلمه بشینی:بستنی شینی:شیرینی بتو: رختخواب قاقاشی: مداد خودکار دفتر(که باهاشون میشه نقاشی کشید!) و نقاشی دینی: بینی غماخ:دماغ شیمی: سیب زمینی کلی: کله ابو:ابرو چیش: چشم بابالی: فوتبال هلو:حوله آغاش: آشغال دوشی: گوشی عباشی: تاب تاب عباسی پویا پویا: شبکه پویا پوس: پستونک بولو: بلوز دیل: دل گبش: کفش دائی اِبِده: دایی ابراهیم! شعید: سعید کلماتش زیاده...
25 مرداد 1393

مسابقه

اینو دلم نیومد تو پست قبلی بنویسم.گفتم جداگانه واسش یه پست بذارم. کلمات جالب و البته بی ربط به موضوع پوریا زیادن! اما یکیشون از همه باحال تره. نمیگم منظورش چیه! میخوام ببینم کی می تونه حدس بزنه! این مسابقه برای فهیمه و فاطمه ممنوعه! (آخه کــــــــــــــــه!!!! می دونن ) و اما اینک کلمه مورد نظـــــر!!!!         غاباغا ! شایدم اینجوری نوشته بشه: قاباقا یا قاباغا یا غاباقا... در هر حال منظور از تمام کلمات یک چیز است!!!!! شما بگویید... شما برنده این رقابت بزرگ باشید....... دیگه حرفی ندارم.همین ...
5 مرداد 1393

سلام

سلام دوستای گُلُم دلم لک زده بود بیامو براتون بنویسم.وای از اسباب کشی که نگم بهتره! اوه!!!! اما این خونه که تازه اومدیم از اونجا خیلی بهتره و البته صاحبخونشم خیلی باشعورتره.اون یکی که اه اه اه.....بــــــــــــــــــــــــــــوق! اما خو روز آخری همچی خوشگل شستمش پهنش کردم آفتاب خشک شه! حرفائی که این یه ساله رو دلم مونده بود بالاخره بهشون گفتم. البته شروع کننده خودشون بودن و خواستن مثلا دم آخری زهر چشم بگیرن غافل از اینکه هر که با من درافتد ور افتد.... (بنده تحت هیچ شرایط و در مقابل هیچ کسی زیر بار حرف زور نمیرم و به هیچ کس هم اجازه نمیدم بهم توهین کنه یا بخواد انسانیتمو زیر سوال ببره.فقط همین!) ولشون کن! بگذریم! شنیدید میگن...
5 مرداد 1393

ادامه واژگان پوریا

ابتدا واژگان جا مانده از سری قبل: بااااااع!: علامت تعجب در بین اراکیها شبژ: سبز آبی: کتاب ها آ: یا علی! و کلماتی که به تازگی یاد گرفته: حیا: حیاط هنووووو: هندونه شیب: سیب مَیَم: مریم شوت: هنگام شوت کردن توپ می گه! دوبائه: دوباره(وقتی توپ رو شوت میکنه بعد میگه دوبائه و باز شوت می کنه!) قاشو: قاشق +چنگال و چاقو شَنّا: شنا شیب شی بی بی: سیب زمینی شب شی: سبزی شبّا: شبه حم م !: حموم نانا: نانای ها اَ ای: یا علی و باز هم بعدا نوشت! بازم چندتا کلمه یادم اومد که اومدم اضافشون کنم! عسیسَ: عزیزم ...
30 ارديبهشت 1393

ماجرای جشن روز معلم و پوریا

سلام دوست جونام.استحضار دارید که 12 اردیبهشت روزم بــــــــود.خب؛ روزم مبارک. همون روز داشتیم جاتون خالی می رفتیم کوه(بعدا عکساشو میذارم) به همسری میگم حواست هست روزمو تبریک نگفتی؟ می فرمایند: روز چی چی بابا! امرو خو تولدت نیست روز زنم که تبریک گفتیم دیگه چی؟؟؟؟؟ (لازم به ذکره بگم آقا زحمت کشیدن روز تولدمو کلا فراموش فرمودن! آخر شب بهش میگم تو چیزی نمیخوای به من بگی؟ میگه:نه! مثلا چــــــــــی؟ با یه نگاه جای خالی در جای خالی تازه یادش اومده که تولدم بوده!!!!!!!!!) میگم روز معلم؟!!!! می فرمایند: شما که معلم نیستی!!!!!مشاوری.روز مشاور و روانشناسم که نداریم! (فهیمه شد دوتا!!!) من ایشون حالا این مقدمه بود.برید ادام...
22 ارديبهشت 1393

و اما پارسا

تازگیا بچم پارسا نقشش خیلی کمرنگ شده! از بس که پوریا پررنگه!!! پارسا حرفای قلمبه سلمبه خیلی می زنه اما متاسفانه هیچکدومشو یادم نیست!!!! از بس فراموشکارم و مشغلم زیاده.حالا هرچی رو که یادم اومد می نویسم. باقیشم پارسای گلم به بزرگواری خودش ببخشه که براش ثبت نکردم. گفتم تو عید آبله مرغون گرفته بود.مهمونیای خونه فامیل باباشو که کلا نیومد.خونه خاله و دائیاشم که میومد می رفت تو یه اتاقو بیرون نمیومد. خونه خاله زهرا که بودیم مادر رفت طبقه بالا و با اصرار آوردش پائین.اما پارسا رفت تو آشپزخونه و نیومد پیش مهمونا. به مامانم گفته بود نمیام آخه همه منو تحقیق(تحقیر) می کنن!!!!! وقتی هم که عمه هاش و مامان جونش اومدن خو...
22 ارديبهشت 1393