پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

یه پری کوچولو....

سلام دوست جونیام. حالتون چطوره؟ خعلــــــــــــــــــــــــی وخته نبودم  تنبل شدم چن وخته! آخه کـــــه....           ما تا سه ماه دیگه منتظر یه پری کوچولو هستیم   تو این مدت خیلی حالم بد بود.البته الانم زیاد خوب نیستم! اما مدل بدحالیام عوض شده. امیدوارم که بتونم بیام و بنویسم ...
27 خرداد 1395

پوریا و ماه بهمن

روز 12 بهمن از مهدکودک اومده، با کلی ذوق و هیجان میگه: مامان حضرت بهمن با هباپیما اومد فرداش ازش می پرسم: پوریا حضرت بهمن با چی اومد؟ با اخم میگه: با هباپیما گیگه!!!! بـــــــــــــــــلــــــــــــــــــــــــه! میگه دوغ میخوام. میگم اول باید غذا بخوری. پوریا: غذا نمیخوام! من: مگه نمیخوای بزرگ بشی؟  -نع ممیخوام! -اگه بزرگ نشی چه اتفاقی می افته؟ -کوچولو می مونم -بعد نمیتونی رانندگی کنی!دستت به زنگ نمی رسه و... -آله، ممیتونم لانندگی کنم! -پس؟! -باید بزرگ بشم! -آفرین پسرم  خب بچه ها برای اینکه بزرگ بشن چی کار میکنن؟ -ممی دونم -چی میخورن؟ -خوراک...
23 بهمن 1394

دوران پسا انتقالــی!!!

امسال با کمک خدا و همکاری چند تن از همکاران اداره کل تونستم انتقالی بگیرم.البته به صورت موقت! بازم خدا رو شکر. منتقل شدم ناحیه 2   مسئولمون خیلی خیلی آدم خوبیه. خدا خیرش بده.منو فرستاد دبستان دخترانه شاهد که میدون ارگه. یه روزم که هسته مشاوره ادراه  هستم. همسری هم که 2 ساعت تقلیل خدمت داره و از ساعت 9 تا 2 باید سرکار باشه، با رئیسشون صحبت کرد و ایشونم قبول کردن که از ساعت 8 تا 1 برن سرکار. و بدین ترتیب صبح با هم میریم و ظهر هم با هم برمی گردیم. آخه محل کار ایشونم میدون ارگه. وااای نمی دونید چقدر راحت شدم. فقط خدا کنه سال بعد برنگردوننم. الان که به چند سال گذشته فک می کنم تنم می لرزه!!! یعنی من واقعا چطوری...
28 دی 1394

بالاخــــره اومدم :-)

سلام دوست جونیا. خیلی وقته نیومدم وبلاگم.الان که اومدم دیدم تار عنکبوت بسته!یه خونه تکونی حسابی نیاز داره! ​اصن یه وضی! سرفم گرفت چند ماهی اصلا نت نداشتم.مستضعفی طی کردم! آمّا خو الان دیگه آمدوم! در خدمتتون هستیم با کلی عکس و خاطره.که البته فک نکنم بازم بتونم ثبتشون کنم! خخخخخخخ(البته آشنایی که دارید با بنده!)     ...
22 دی 1394

عکسهایی از خیلی وقت پیش!

متاسفم که مدت زیادی نبودم که خاطرات وروجکا رو بنویسم.البته یه دلیل بزرگش جناب آقای پوریا خان بود! اول با شیطنت های بیش از حدش و دوم با خرابکاریای هر روزش.نمونشم لب تاپ زبون بستمه که یه بطری آب خالی کرد روش و خرابش کرد.تا حدی درست شد اما بد جور تاب برداشت!!! الانم با اعمال شاقه دارم می نویسم این عکسا که براتون گذاشتم مربوط به خیلی  وقت پیشه  اینجا  یکسال و هشت ماهشه.برنجا رو ریخته بود رو زمین.منم بهش گفتم باید  جمعشون کنه.ایشونم که همیشه می دید شیر رو که می ریزه رو زمین من با دستمال پاک می کنم،دوید دستمال آورد و مشغول جمع کردن برنجا شد! پوربا فضلی پوریا فضلی ...
21 مرداد 1394

سال 94 مبارک

تعطیلات اومد و مثل برق و باد رفت و من فرصت نکردم بیام و بنویسم.  پوریا به طرز فجیع و وحشتناکی ویرانگر و شیطون شده. فوق العاده حاضر جواب..... گودزیلایی شده واسه خودش! دیگه شکر خدا همه اذعان می کنن که خیلی شیطونه و گاهی بلاهایی که سر خودش میاره رو دیگه بحمدالله منو سرزنش نمی کنن و می گن والا مگه میشه اینو کنترل کرد.  
15 فروردين 1394