یه چیزائی از پارسا!
یازدهم تولد بچم بود اما از اونجائی که هیشکی همراهی نکرد و عصرش نیومدن خونمون تولدش یه بعد موکول شد. بالاخره دیروز خاله ها و دائیش رو واسه شام دعوت کردیم و بهشون گفتیم عصر بیان تا تولدم بگیریم. جاتون خالی خوش گذشت. منم روی کیکی که گرفته بودم اسم پوریا رو هم نوشتم و تولدشونو با هم گرفتم جهت صرفه جوئی در مانی! البته پارسا کادوهاشو از همه دریافت کرده بود!
عکساشم ایشالا در زمانی نامعلوم میذارم!!!!(خخخخخ) کارای من که معلوم نیست! یه سری از عکساشونو از اردیبهشته که میخوام بذارم هنوز موفق نشدم!
پسرم بزرگ شده
امسال پارسا میره کلاس دوم. چند روز پیش رفتیم و کیف و کفشو لباسو لوازم تحریر واسش خریدیم.چقدر واسشون ذوق کرد. رفته به بچه های همسایه گفته که من همه چی خریدم بیاین خونمون ببینیدشون! میگم بچه آخه این ندید بدید بازیا چیه درمیاری!!!!
این روزا همه فکر و ذکر پارسا شده بازی های موبایل! هرقدرم بهش میگم که نباید زیاد بشینی پای بازی گوش نمیده. باباش که رمز تبلتشو حتی به منم نمیده که یه وقت به پارسا ندم! منم هرچی رمز گوشیمو عوض می کنم بازن نمیدونم این وروجک از کجا متوجه میشه که چیه و میره سراغ گوشی.وقتی هم که اعتراض میکنم میگه تازه شما باید برای خودم تبلت بگیرید هیچی نمیگم حالا!!!!!!
یه بازی آنلاین هست که بیشتر از همه دوسش داره. بهش میگه کلاج ای کلاو
درستش اینهclash of clans البته اگه منم درست نوشته باشم! اشتباه که میگه بعد که درستشو میگم میگه حالا هرچی!!!!!!!بچه نیس که!!!!!
یه بازی تو کامپیوترم داره که همیشه بهش میگه دی جی تا!!!! بخدا منم قاطی کردم اسمش چی بوده!!! فک کنم جی تی آ!!!!
واسه پوریا یه مسواک کوچولو خریدم. بعد پارسا مسواک انگشتیشو آورده میگه اینو حالا چکار میکنیم؟ میگم این دیگه به درد نمیخوره. بندازش سطل زباله. با نگاه عاقل اندر سفیه بهم میگه: واسه بچه بعدی!!!
من در اون لحظه
چند ثانیه بعدش
پارسا
بچه بعدی
سعید پسر خواهرم همش به شوخی میگه ببینید پارسا چقد بچه با ادبو خوبیه.آخه من تربیتش کردم. شماها بلد نیستید بچه تربیت کنید!!! این طفلی هم باور کرده! یه روز که پوریا خیلی شیطونی می کرد و جیغ می زد بهم گفت: مامان خب پوریا رو بده سعید تربیت کنه!ببین من چقد خوبم
البته یه روزم به سعید گفته بود مامانم نمیذاره وگرنه من پوریا رو درست تربیت میکردم
پسرکمون میخواد بره کلاس دوم اما هنوز خیلی کلمات رو اشتباه میگه!
مثلا:
کامیوتر: کامپیوتر
طقبه: طبقه
اَی ذت: اذیت
کلاج ای کلاو: کلش آف کلنز
دیگه یادم نیست!
مدتی بود وقتی تبلیغات شهر بازیها و پارکهای تهران رو می دید یا نمایشگاههاشو همش میگفت بریم تهران. از اونجائی که ما فامیل نزدیک تهران نداریم تا کار ضروری پیش نیاد نمیریم. تقریبا یک ماه پیش کاری پیش اومد و ما چند روز رفتیم تهران. فک کنید تو اوج گرما هر هتلی هم که می رفتیم جا نداشت تا آخرش کارمون به مهمانسرا رسید!!!! صد رحمت به مسافرخونه بلبل! البته فقط یه شب اونجا بودیم و بعد رفتیم هتل.اما توی همین رفت و آمدا و شلوغیا پارسای طفلک کلافه شده بود. یه بار همچین که سوار مترو شدیم رفت یه گوشه و با بغض گفت من دیگه تا آخر عمرم تهران نمیام!!!!
از اون تاریخم هربار تبلیغ شهربازی و نمایشگاه رو تو تهران نشون میده با اخم میگه تهران اصلنم به درد نمیخوره!!!!!
خوبه لااقل از دست غرغراش دیگه راحت شدیم
تازگیا هم پسرم شده کمک کارم. نون میگیره.خرید می کنه. هر کاری دارم کمکم می کنه. اگه لازم باشه که چیزی رو از خونه مامانم بگیرم میره میگیره . آشغالا رو می بره بیرون و خیلی کارای دیگه.
حساسیت زیادی هم روی سطل آشغال کامپیوتر و لب تاب داره! یه روز لب تابم روشن بود اومد سطل آشغالشو خالی کرد. بهش میگم بچه مگه فضولی؟ لب تاب منه خودم لازم بدونم سطلشو خالی می کنم! میگه آخه خالی کردن سطل آشغال وظیف منه!بعدشم قهقه می خنده! اونوقت من ترم 4 دانشگاه که بودم نگران بودم این آشغالای توی سطل زباله میمونه بو میگیره!چطوری باید خالیش کنیم!(حالا شما جدی نگیرید!)