پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

خونه ی ما و پوریـــا

این روزا خیلی سرم شلوغه.کلی کار دارم. هفته معرفی مشاغلو هدایت تحصیلی  دانش آموزا و امتحانات مستمر و مشاوره های تحصیلی و طرح پیشگیری از آسیبو بازدیدا و سخنرانیها و............ اوووووووووووووووه! تو خونه ام که درسای پارسا و کارای خونه و شیطنتای پوریا و صد البته کارای عقب افتاده مدرسه که باید تو خونه انجام بشه! هیچ وقتی واسم نذاشته! الان با گوشتو پوستو استخونم معنی اون سرخاروندنه رو می فهمم! یکی از فانتزیام این شده که تعطیل بشم بعد وقت کنم موهامو شونه کنم!!! و اما پوریا و شیرین کاریای این روزاش که کم کم داره زندگیمونو دیابتی می کنه! خالش و حنانه که طاقت یه روز دوریشو ندارن.روزای تعطیلم اگه من نبرمش اونجا دیگه تا ظهر حتما حنا میاد ...
5 ارديبهشت 1393

نوروز مبارک

سلام دوستای گلم. سال نو مبارک با فقط 12 روز تاخیـــــــر!!!! البته نسبت به 365 روز خیلی هم دیر نیست!!!! باور کنید خیلی خیلی گرفتار بودم و نتونستم بهتون سربزنم. ببقشیـــــــد!!! تو این مدت که نبودم دو بار پوریا شدید مریض شد. پارسا هم همینطور. اول پوریا آنفولانزای شدید گرفت. هنوز خوب نشده بود که پارسا مریض شد. پوریا یه کم بهتر شده بود اما کامل خوب نشده بود که دوباره بیماریش شدید شد.هنوزم سرفه هاش و آبریزش بینیش ادامه داره. خیلی هم دکتر بردمش و انواع آنتی بیوتیک رو به خورد بچم دادن اما بی تاثیر بوده.  از خونه تکونی نگم بهتره! دست تنها با دوتا وروجک شیطون در حالی که سر کارم میرفتم؛ پوستم کنده شد تا خونه رو تمیز کردم. ساعت 2.30 -...
12 فروردين 1393

ولنتاین مبارک

امروز ولنتاین بود. یادش بخیـــــــــــــــــر چند سال پیش درست روز ولنتاین با جمعی رفته بودیم مسافرت.هـــــــــــی!!! خیلی خوش گذشـــــت. مثل امروزی هی ما ولنتاین ولنتاین می کردیم که خانوم آقای بــــــــــــــــــــــــــــــــــوق صدائی صاف کردنو با قیافه حق به جانبی فرمودن : (بجون خودم اگه دوروغ بگم! ): ولنتاین کجای مفاتیحـــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا من تا حالا ندیدمـــــــــــــــــش!!!!!!!!!!!!! _لسانم قطع و انگشتانم بریده باد اگر دروغ و یاوه گفته باشم_ اونائی که تو جمع بودین بر ادعای من گواه شوید پیلیـــــــــــــــــز(خدائیش یادتونه؟ من هنوزم یادم میاد ریسه میرم از خنده ) اصن یکی از تفریحاتم شده این که ولنتاین بشه من...
25 بهمن 1392

پست آوای بارانی(2)!!!

امروز پارسا ف رو یاد گرفته. از مدرسه اومده،هنوز لباس عوض نکرده میگه: مامان فرید م یاد گرفتیم بنویسیم.حالا تو جملم می نویسم زیور فرید دارد ! دارم به این فک می کنم که دیگه این سریال ستایش2 رو نگاه نکنیم وگرنه بعد نوبت شخصیتای اون سریال میشه که ذهن بچه رو به خودش مشغول کنن والّا ...
19 بهمن 1392

فلسفه پارسائی!!!!!!

دیروز پارسا می پرسه: مامان 6و 6؟ میگم:12 میگه نه دیگه! میشه 3 من:چـــــــــرا؟؟؟؟؟؟؟ پارسا: مگه 3 و 3 نمیشه 6؟! (با نگاهی عاقل اندر سفـــــــــیه!) خب 6و6م میشه 3 دیگه! بعد صداشو صاف می کنه و میگه:مگه نمیدونی؟؟؟؟؟؟ بچه اس مــــــا داریــــــــم ...
18 بهمن 1392

بازم پوریا مریض شده...

تو این هیری ویری با اینهمه مشکل و دردسر و گرفتاریای خودم پوریا جون باز چشم مبارکشون به یه ویروس افتاد و طبق معمول نتونست بهش نـــــــــــه بگه!!!! کلا این بچم دل هیچ ویروس و میکروبی رو نمیشکونه! همه رو راضی نگه میداره و مامان بیچارشو.....آهــــــــــــ آره دیگه! اینبار گل پسری زحمت کشیدن و به ویروس پنومونی جواب مثبت دادن! شنبه شب بود که دیدم تب داره، تصور کردم سرماخورده. شربت استامینوفن بهش دادم.تبش اومد پائین. فرداش اسهال شد. اما از اونجائی که روز دوشنبه تدریس یه کلاس ضمن خدمتو واسم گذاشته بودن از ترس اینکه بستری بشه نبردمش دکتر.چقدر ذوق داشتم بیام و جریان کلاسو بنویسم براتون اما با این ماجراهای پیش آمده.... دوشنبه ساعت 7:30 تاز...
27 دی 1392

شیرین زبونیای پوریا

وااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!(حالا اینو داشته باشید!) برید ادامه مطلب     نمیدونید پوریا چقـــــــــــــــــــــــــــــد شیرین شده!!!! کلا شیرینی شده از نوع لطیفش قُربُنش بَرُم. اول این واژگان لغتشو بگم براتون: ناش: ماست نیش: نیست تَدا: سلام اَ او: الو دادا: داداش نن: قند نَدِش: نداشت اِنّــّــّــّــّـــه: نه حوابه: خوابه چِش: چشم مِسی: مرسی خخخ: ببخشید!!!!!! واژه هائی رو هم که واضح میگه: ماما، بابا،دَدَ، آخ و اخ!، به به،  اما کارائی که می کنه فقط دیدنش خنده داره! (شنیدن کی بود مانند دیدن؟!) دیروز خوابیده بودم کنار بخاری حالم زی...
19 دی 1392

من و مدرسه

 نمازخونه مدرسه مراسم بود.یه جفت چکمه اومد بعد یه دختره ازشون پیاده شد.گفتم عزیزم مواظب باش بارندگی شد آب جمع نشه تو چکمه هات غرق شی!  گفت نگران نباش خانوم شنا بلدم.  گفتم خوبه گلم. خیالم راحت شد اما حتما یه دوره غواصی هم بگذرون! تو راهرو مدرسه با یه دختره کار داشتم.صداش زدم کلیپس بیا.طفلی رنگ از رخسارش پرید.فک کرد میخوام کلیپسشو بگیرم! اومد با ترس گفت خانوم موهای خودمونه! گفتم باهات کار دارم. وقتی گشتالتتو بررسی کردم دیدم بخش اعظم تشکیل دهنده وجودت کلیپسه.خواستم به ساحت مقدسشون عرض ادبی کرده باشم! دختره من شیش هف نفری که اون دور و بر بودن   ...
26 آذر 1392

بعد 5 هفته...

امروز بعد 5 هفته مرخصی رفتم مدرسه. از راه نرسیده 10-12 تا نامه گذاشتن جلوم که باید جواب میدادم. یه نگاهی به حجم نامه ها انداختم و به کلی هنگ کردم! پلکامو که میدادن بالا کلا واژه error دیده میشد. به زبون خودمونی تر گوی گیجه گرفته بودم دوتا از نامه ها که امروز آخرین فرصتش بود! با هر بدبختی بود مستندات جور کردمو اون دوتا رو جواب دادم. آمّا بقیش مونده! حالا تو این هیری ویری مامان یکی از بچه  تنبلام اومده با دل پر از دست دخترش! یک ساعت تمام وقتمو گرفت. دیگه داشتم می مردم از استرس کارای مونده! بنده خدا یکی از همکارا اومد که نجاتم بده اما موفق نشد. وقتی رفت گفتم وای خدا روزی دوتا مشاوره این ریختی بهم بخوره هم واسم آبه هم نون!  ف...
25 آذر 1392