پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

شرحی از پوریا

1393/5/25 16:30
1,930 بازدید
اشتراک گذاری

بازم سلام. ما اومدیم!

تو این پست میخوام سایر گهرفشانی های پوریا رو نقل کنم.

اول کلماتی رو که جالب تلفظ میکنه میگم.آخه تعداد کلماتش زیاد شده اما بیشترشونو درست تلفظ می کنه.

شلّاب: شلوار

قامنه:قابلمه

بشینی:بستنی

شینی:شیرینی

بتو: رختخواب

قاقاشی: مداد خودکار دفتر(که باهاشون میشه نقاشی کشید!) و نقاشی

دینی: بینی

غماخ:دماغ

شیمی: سیب زمینی

کلی: کله

ابو:ابرو

چیش: چشم

بابالی: فوتبال

هلو:حوله

آغاش: آشغال

دوشی: گوشی

عباشی: تاب تاب عباسی

پویا پویا: شبکه پویا

پوس: پستونک

بولو: بلوز

دیل: دل

گبش: کفش

دائی اِبِده: دایی ابراهیم!

شعید: سعید

کلماتش زیاده! دیگه یادم نیست!

وقتی می رم سر نماز به تشهد و سلام که می رسم میره روبروم می ایسته بعد میگه دوووووووووو؛ شَه(همون یک دو سه) بعد میدوئه میاد تو بغلم. کارم نداره که نمازم تموم شده یا نه!!!!

جدیدا یاد گرفته وقتی سر نمازم محکم میزنه تو سرم و میگه کلّی(کله!) آخه تنها زمانی که عکس العمل نشون نمیدم همون وقته!!!

امشب با سرش محکم کوبید تو بینم.30 ثانیه ای که متوجه هیچی نشدم! بعد بینیو چشامو گرفتم. بعد تازه متوجه شدم که داره میگه کلّی! میگم کوفت! لحنشو لوس میکنه میگه: مامانــــــــــــی!!!! بعد که دستمو از رو صورتم برداشتم میگه دالی! بعدشم پررو خان خودشو پرت می کنه تو بغلمو می خنده!!! کلا کشتن من واسه این بمب هسته ای، شده تفریح!!!!

به اون خواهرم که سال تحصیلی پیشش بود میگه مامان! اصن کلا به عنوان مامان قبولش داره! چندوقت پیش می گفتم بهش تو مامان مدینشی من مامان روحـــــی!!!!!!!!

خوابیده بودم حال بلند شدن نداشتم. هی می گفت پوس(پستونک) پستونکشو دادم گفتم برو بده خاله بشوره. دوئیده دنبال اون یکی خالش! این مامان مدینه هرچی میگه بده خاله بشورم داد میزنه پستونکو از دستش می کشه میگه نه!!!! تا اون یکی خواهرمو پیدا کرده داده پستونکو بهش بشوره!!!! کلا به عنوان خاله براش تعریف نشده!!!(خدائیش دیگه!)

یه شب اومده میگه شلّابم.میگم شلوارت چی؟ میگه: شلّابم بالا! نیگا کردم می بینم شلوارش اومده زیر پاش! واسش کشیدم بالا.میگه میشی!بعدم رفتش سراغ ادامه آتیش سوزوندناش!

هر چیزی رو که از باباش میبینه میگه: ای(این) بابایَ( یعنی این مال باباست)جدیدنام که بچم باکلاس شده! باباشو به اسم صدا می زنه! میگه اشول(رسول) هرچی بهش میگه بابا! صداشو از ته حلقش میاره بیرون میگه نه نه نه! اشول!

یه صدای اذان از تلویزیون میومد وقتی رسید به «اشهد ان محمدا رسول الله» میگه بابایَ!

داشتیم می رفتیم بیرون.دوتا پسر بچه جلو در خونشون نشسته بودن با تبلتشون بازی می کردن. دستشو از دست من کشید دوید رفت پیششون و سرشو کرد توی تبلته! هیچی دیگه! بچه هه سوخت!

تازگیام هر جا بریم یا هرکی بیاد با صدای خیلی بلند سلام میده. داد میزنه شلا.و اگر جوابشو ندن اونقد تکرار می کنه تا بالاخره جواب بگیره! مرده ی این پشتکارشم. بچم به خودم رفته قربونش برم!

دیروز خیلی شیطنت می کرد. به حرف هیچکسم گوش نمیداد. می گم این پوریا یه بچه شری شده! پارسا تو گوش سعید پسر خواهرم گفته بوده: مامانم نمیذاره وگرنه من درست تربیتش می کردم!!!!!!!!!!

می گم پوریا چیه: میگه شینیه(شیرینه)!!! خود شیفته است بچمخندونک

 

پسندها (1)

نظرات (5)

آسیه
29 مرداد 93 11:18
خخخخخخخخخخخخخخخخخخ عجبااااااااااااااا
مامان پارسا و پوریا
پاسخ
اینجوریاس دیگه!
مامان سحر
29 مرداد 93 16:59
خب مامانی چرا نمیذاری پارسا جون تربیت کنه بچه رو؟
مامان پارسا و پوریا
پاسخ
بهش فکــــ می کنم
مامان سحر
29 مرداد 93 17:01
واقعا هم شیرینه بخدا این پوریا
مامان پارسا و پوریا
پاسخ
نظر لطفتونه
هاشمی
6 شهریور 93 10:25
با سلام چه شیرین کاری های جالبی !!! خداوند نگهدارش باشد .
مامان پارسا و پوریا
پاسخ
سلام همشهری. ممنون از حضورتون و لطفتون.
آسیه
7 شهریور 93 0:02
کوجای دوستم؟پیدات نیس چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان پارسا و پوریا
پاسخ
گرفتارم عزیزُم