پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

شعر منم پیشی

منم پیشی میو میو موش کوچولو بیا جلو! چه دندونای ریز داری گوش بلند و تیز داری آهای آهای، خبر خبر من اومدم خطر خطر اگه بخوای که در بری از اینجا بی خبر بری من خودمو خواب میزنم یهو تو رو قاپ می زنم! یه لقمه چپم میشی! میو میو منم پیشی ...
8 شهريور 1392

شعر زمستان

بــــاز آمــده زمــســــتان این فصــل سردِ سرسخت زنـــــبـورک بیــــــچــــاره یـــخ زد روی بـــند رخــــت گنجشـــک بــرخود لرزیـد تــا ننـــه ســرمــا را دیــــد دســت سرد زمــسـتـان تــــمــــام گلـــها را چید بــــاغ از تـــرس زمستان چشمان سبـزش را بست بـــرفِ ســرد زمـــستان روی چشمانــش نشست از سوز و ســــرمای برف گنجشــــک و بـاغ خوابیدند در خـــوابِ چشمــانشان هردو بـــهــــار را دیـــــدند ...
8 شهريور 1392

شعر خدای مهربون

  دویدم ودویدم به یک سؤال رسیدم کیه که توی دنیا ماهی می ده به دریا؟ برف و تگرگ می سازه درخت و برگ می سازه؟ به بلبلا آواز می ده به موش دم دراز می ده به آدمها خواب می ده آفتاب و مهتاب می ده جواب تو آسونه خدای مهربونه هر بچه ای می دونه     ...
8 شهريور 1392

دزده و مرغ فلفلی

کوچیک که بودم عاشق این شعر بودم.هنوزم از تمام شعرهای کودکانه این شعر رو بیشتر دوست دارم. واسه همینم این شعرو واستون گذاشتم تا با خوندنش یه جولانی به کودک درونتون بدین!   دزده و مرغ فلفلی توی ده شلمرود فلفلی مرغش تک بود یه ده بود و یه فلفلی یه مرغ زرد کاکلی یه روز که خیلی خسته بود کنج اتاق نشسته بود یه دزد رند ناقلا شیطون و بدجنس و بلا اومد و یک کیسه آورد کاکلی رو دزدید و برد تنگ غروب که فلفلی رفت به سراغ کاکلی نه آب بود و نه دونه بود نه کاکلی تو لونه بود داد زد و گفت مرغ کاکلی توپول موپولی دست و پا گلی نوک حنایی ، کجایی ؟ فلفلی هی صدا زد ...
18 بهمن 1391
1