پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

برنامه کودک

یکسالی بود که تصمیم داشتیم پارسا رو ببریم تلویزیون اما همش من امروز فردا می کردم و بهانه می آوردم. هربارم که رفتنمون قطعی می شد و هماهنگ می کردیم یه کاری پیش میومد و نمی رفتیم.خلاصه؛ قبل از تعطیلی مدارس یه دعوتنامه از طرف مدرسه به پارسا دادن و برای 13 خرداد دعوتشون کردن برنامه کودک و اینبار بالاخره طلسم شکسته شد و من پارسا رو بردم سر ضبط برنامه.پوریا رو هم با خودم بردم اما نرفت داخل استدیو و اونجا فقط شیطنت کرد و از اینور به اونور رفت! و درست موقع شروع برنامه خوابش برد و تمام وقت رو کول من بود!!!! حنانه هم زحمت ضبط کردن برنامه اون روز رو کشید که داشته باشیمش. اونجا اصلا اجازه نمیدادن که عکس و فیلم بگیریم اما من از روی فیلم ضبط شده چندتا عکس...
15 خرداد 1393

ادامه واژگان پوریا

ابتدا واژگان جا مانده از سری قبل: بااااااع!: علامت تعجب در بین اراکیها شبژ: سبز آبی: کتاب ها آ: یا علی! و کلماتی که به تازگی یاد گرفته: حیا: حیاط هنووووو: هندونه شیب: سیب مَیَم: مریم شوت: هنگام شوت کردن توپ می گه! دوبائه: دوباره(وقتی توپ رو شوت میکنه بعد میگه دوبائه و باز شوت می کنه!) قاشو: قاشق +چنگال و چاقو شَنّا: شنا شیب شی بی بی: سیب زمینی شب شی: سبزی شبّا: شبه حم م !: حموم نانا: نانای ها اَ ای: یا علی و باز هم بعدا نوشت! بازم چندتا کلمه یادم اومد که اومدم اضافشون کنم! عسیسَ: عزیزم ...
30 ارديبهشت 1393

عکسای 13 بــــــــه در

فقط همین چندتا رو تونستم بذارم! سد نوازن و پارسا توی سرما مشغول خوردن چیپسه اینجام همونجاست.پوریا داره چوب شور تعارف می کنه. این هم تصویری از سد این عکسه خیلی باحاله! خودم خیلی دوسش دارم! طفلی بچم اونقد که سرد بود این ژاکته رو روی سویشرتش پوشونده بودم دختر خاله هاش بچمو دخملش کرده بودن.بعد قربون صدقش می رفتن که چقد خوشگل شده اینم مثل قبلی حرفی واسه گفتن ندارم اینجا دیگه به جون خودم خیلی سرد شده بود شاید براتون سوال بشه که پس پارسا کوشش؟ اینجا که رفتیم مزرعه پدریمونه.وقتی می ریم ...
28 ارديبهشت 1393

کوه

جاتون خالی 12 اردیبهشت که جمعه بود با خواهرم و داداشم رفتیم کوه.خیلی خوش گذشت.یه عالمه ریواس چیدیم.من تا حالا خودم ریواس نچیده بودم. به بچه ها هم که حسابی خوش گذشت. اول رفتیم کوههائی که ریواس داشتن.بعد از چیدن ریواس هرجا می رفتیم شلوغ بود. آخرش رفتیم کله. یه روستائیه که خیلی خوش آب و هوا و سرسبزه اما سالهاست که خالی از سکنه است و خونه هاش خراب شدن. اول عکس یه ریواسو واستون میذارم: و در ادامه.... پارسا و محمدمعین اینجا پوریا تازه از خواب بیدار شده: دیدیم موهاش خیلی فشن شده ! کلاه گذاشتیم سرش! اینجا یه رود کوچک بود که بچه ها حسابی توش بازی کردن.من واسه پارسا و پوریا...
25 ارديبهشت 1393

روز پدر مبارک

روز پدر مبارک همه ی اونائی که پدر دارید قدر پدرتون رو بدونید قبل از اینکه افسوس از دست دادنشو بخورید. الان که داریدش بهش بگید که چقد دوسش دارید و بهش احتیاج دارید قبل از اینکه سهمتون ازش شبای جمعه سر خاک باشه.سهمتون فقط حسرت و آه کشیدن و خاطره هاش باشه. قدرشو بدونید و بهش محبت کنید قبل از اینکه مجبور بشید واسه آروم کردن دلتون هی واسش قرآن بخونید و خیرات بدید.نگاش کنید و باهاش حرف بزنید قبل از اینکه توی فیلمای خانوادگی دنبال یه تیکه از تصویر و صداش باشید. اونائی که پدر دارید خوش به حالتون که می تونید بهش هدیه بدید.آره هدیه بدید قبل از اینکه مجبور بشید یس و الرحمن بخونید. قدر پدرتون رو بدونید. خوش به حالتون که پدر دارید....
25 ارديبهشت 1393

ماجرای جشن روز معلم و پوریا

سلام دوست جونام.استحضار دارید که 12 اردیبهشت روزم بــــــــود.خب؛ روزم مبارک. همون روز داشتیم جاتون خالی می رفتیم کوه(بعدا عکساشو میذارم) به همسری میگم حواست هست روزمو تبریک نگفتی؟ می فرمایند: روز چی چی بابا! امرو خو تولدت نیست روز زنم که تبریک گفتیم دیگه چی؟؟؟؟؟ (لازم به ذکره بگم آقا زحمت کشیدن روز تولدمو کلا فراموش فرمودن! آخر شب بهش میگم تو چیزی نمیخوای به من بگی؟ میگه:نه! مثلا چــــــــــی؟ با یه نگاه جای خالی در جای خالی تازه یادش اومده که تولدم بوده!!!!!!!!!) میگم روز معلم؟!!!! می فرمایند: شما که معلم نیستی!!!!!مشاوری.روز مشاور و روانشناسم که نداریم! (فهیمه شد دوتا!!!) من ایشون حالا این مقدمه بود.برید ادام...
22 ارديبهشت 1393

و اما پارسا

تازگیا بچم پارسا نقشش خیلی کمرنگ شده! از بس که پوریا پررنگه!!! پارسا حرفای قلمبه سلمبه خیلی می زنه اما متاسفانه هیچکدومشو یادم نیست!!!! از بس فراموشکارم و مشغلم زیاده.حالا هرچی رو که یادم اومد می نویسم. باقیشم پارسای گلم به بزرگواری خودش ببخشه که براش ثبت نکردم. گفتم تو عید آبله مرغون گرفته بود.مهمونیای خونه فامیل باباشو که کلا نیومد.خونه خاله و دائیاشم که میومد می رفت تو یه اتاقو بیرون نمیومد. خونه خاله زهرا که بودیم مادر رفت طبقه بالا و با اصرار آوردش پائین.اما پارسا رفت تو آشپزخونه و نیومد پیش مهمونا. به مامانم گفته بود نمیام آخه همه منو تحقیق(تحقیر) می کنن!!!!! وقتی هم که عمه هاش و مامان جونش اومدن خو...
22 ارديبهشت 1393

عکسهای پوریا

این عکسائی که میخوام واستون بذارم یه سریش از زمستونه و یه سریشم واسه عیده! کلا آدم متاخّری شدم!!!! پوریا جون من کلا علاقه به نوردیدن ارتفاعات دارن و به شدت از این مسئله لذت می برن!   اینجا سر خورد افتاد پائین: بعد پارسا رو هم کشید پائین! اینجا همه اسباب بازیا رو ولو کرده بود کف اتاق؛ بهش گفتم اسباب بازیاتو جمع کن.ایشونم قبول زحمت فرمودن و مشغول جمع کردن شدند: و اینجا لطف کردن و مجددا همه اسباب بازیا رو خالی کردن! و اینم شده یکی از تفریحات دلنشین پوریا جان: میره اون بالا بعد گیر می کنه و شروع می کنه به داد زدن! و الب...
16 ارديبهشت 1393

خونه ی ما و پوریـــا

این روزا خیلی سرم شلوغه.کلی کار دارم. هفته معرفی مشاغلو هدایت تحصیلی  دانش آموزا و امتحانات مستمر و مشاوره های تحصیلی و طرح پیشگیری از آسیبو بازدیدا و سخنرانیها و............ اوووووووووووووووه! تو خونه ام که درسای پارسا و کارای خونه و شیطنتای پوریا و صد البته کارای عقب افتاده مدرسه که باید تو خونه انجام بشه! هیچ وقتی واسم نذاشته! الان با گوشتو پوستو استخونم معنی اون سرخاروندنه رو می فهمم! یکی از فانتزیام این شده که تعطیل بشم بعد وقت کنم موهامو شونه کنم!!! و اما پوریا و شیرین کاریای این روزاش که کم کم داره زندگیمونو دیابتی می کنه! خالش و حنانه که طاقت یه روز دوریشو ندارن.روزای تعطیلم اگه من نبرمش اونجا دیگه تا ظهر حتما حنا میاد ...
5 ارديبهشت 1393