پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 3 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

معلم دلســـــــــــــوز

امروز به دنبال همدردی با دانش آموزی که کلیپسشو معاون گرفته بود طی یک عملیات انتحاری کلیپسمو از سرم برداشتم .همچین معلم دلسوز و نومونه ای هستم من نبود هیشکی به رسانه ها اطلاع بده؟ لطفا؟؟؟!!! ...
30 دی 1392

من و شیطنتهای وروجکا

از شرارتـــــــای پوریا نگم بهتــــره!!!!! ایشالّا توی یه پست دیگه از شرارتا و به قول پارسا آتیش سوزوندناش!!!! مفصل میگم و اما چندتا عکــــــــــــس: میــــز تلویزیون= جولانگــــــــــاه پوریـــــــــا:   این مبل پارساست! اونقدر که پوریا با گیرنده ور می رفت و کانال عوض می کرد، آوردیم گذاشتیمش جلو تلویزیون.اما باعث شد که راحت تر بره روی میز تلویزیون! آخه چند وقتی بود کشوها رو چندیــــــــــن لایه چسب زده بودیم و دیگه نمی تونست بره روی میز   این هم خانه ی پارسائی: و این هم یک شرور خانه ویران کن: شرور گریه ی بچم پارسا رو درآورد! برنامه ها داریم وا...
29 دی 1392

بازم پوریا مریض شده...

تو این هیری ویری با اینهمه مشکل و دردسر و گرفتاریای خودم پوریا جون باز چشم مبارکشون به یه ویروس افتاد و طبق معمول نتونست بهش نـــــــــــه بگه!!!! کلا این بچم دل هیچ ویروس و میکروبی رو نمیشکونه! همه رو راضی نگه میداره و مامان بیچارشو.....آهــــــــــــ آره دیگه! اینبار گل پسری زحمت کشیدن و به ویروس پنومونی جواب مثبت دادن! شنبه شب بود که دیدم تب داره، تصور کردم سرماخورده. شربت استامینوفن بهش دادم.تبش اومد پائین. فرداش اسهال شد. اما از اونجائی که روز دوشنبه تدریس یه کلاس ضمن خدمتو واسم گذاشته بودن از ترس اینکه بستری بشه نبردمش دکتر.چقدر ذوق داشتم بیام و جریان کلاسو بنویسم براتون اما با این ماجراهای پیش آمده.... دوشنبه ساعت 7:30 تاز...
27 دی 1392

شیرین زبونیای پوریا

وااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!(حالا اینو داشته باشید!) برید ادامه مطلب     نمیدونید پوریا چقـــــــــــــــــــــــــــــد شیرین شده!!!! کلا شیرینی شده از نوع لطیفش قُربُنش بَرُم. اول این واژگان لغتشو بگم براتون: ناش: ماست نیش: نیست تَدا: سلام اَ او: الو دادا: داداش نن: قند نَدِش: نداشت اِنّــّــّــّــّـــه: نه حوابه: خوابه چِش: چشم مِسی: مرسی خخخ: ببخشید!!!!!! واژه هائی رو هم که واضح میگه: ماما، بابا،دَدَ، آخ و اخ!، به به،  اما کارائی که می کنه فقط دیدنش خنده داره! (شنیدن کی بود مانند دیدن؟!) دیروز خوابیده بودم کنار بخاری حالم زی...
19 دی 1392

عکسهای این چند وقتـــ

به صورت پوریا دقت کنید:   این حالت بیانگر اعتراض ایشان به سوار شدن پارسا در ماشین است در اینجا حالت چهره بیانگــــر رضایت وی از زورگوئی و بیرون کردن پارسا از ماشین است! به محض اینکه پارسا میاد پوریا میره سراغ کیفش و غنائم از تو کیفش جمع می کنه! و این هم تصویری از فوتبال دستی بازی کردن پارسا و پوریا: و البته به مجرد اینکه توپ دستش بیاد این اتفاق می افته: و دیگر اینکه: اصلا براش فرق نمی کنه کجای بازیه! اگه پیام بازرگانی شروع بشه از همه چیز غافل شده و به تماشای پیامها می پردازد! و این هم سرنوشت عروسکای بیچاره پوریا! اول زحمت کندن پوزشون رو میکشه و ...
30 آذر 1392

من و مدرسه

 نمازخونه مدرسه مراسم بود.یه جفت چکمه اومد بعد یه دختره ازشون پیاده شد.گفتم عزیزم مواظب باش بارندگی شد آب جمع نشه تو چکمه هات غرق شی!  گفت نگران نباش خانوم شنا بلدم.  گفتم خوبه گلم. خیالم راحت شد اما حتما یه دوره غواصی هم بگذرون! تو راهرو مدرسه با یه دختره کار داشتم.صداش زدم کلیپس بیا.طفلی رنگ از رخسارش پرید.فک کرد میخوام کلیپسشو بگیرم! اومد با ترس گفت خانوم موهای خودمونه! گفتم باهات کار دارم. وقتی گشتالتتو بررسی کردم دیدم بخش اعظم تشکیل دهنده وجودت کلیپسه.خواستم به ساحت مقدسشون عرض ادبی کرده باشم! دختره من شیش هف نفری که اون دور و بر بودن   ...
26 آذر 1392

بعد 5 هفته...

امروز بعد 5 هفته مرخصی رفتم مدرسه. از راه نرسیده 10-12 تا نامه گذاشتن جلوم که باید جواب میدادم. یه نگاهی به حجم نامه ها انداختم و به کلی هنگ کردم! پلکامو که میدادن بالا کلا واژه error دیده میشد. به زبون خودمونی تر گوی گیجه گرفته بودم دوتا از نامه ها که امروز آخرین فرصتش بود! با هر بدبختی بود مستندات جور کردمو اون دوتا رو جواب دادم. آمّا بقیش مونده! حالا تو این هیری ویری مامان یکی از بچه  تنبلام اومده با دل پر از دست دخترش! یک ساعت تمام وقتمو گرفت. دیگه داشتم می مردم از استرس کارای مونده! بنده خدا یکی از همکارا اومد که نجاتم بده اما موفق نشد. وقتی رفت گفتم وای خدا روزی دوتا مشاوره این ریختی بهم بخوره هم واسم آبه هم نون!  ف...
25 آذر 1392

شکلک شناسی اراکی+ چندتا جوک(اس ام اس اراکی)

خدا به سر شاهده نَمیتُنُم، به حضرت عابّاس بلد نیسّوم، ناموسن پام خوی رفته، بــــــّاع! ولُم کن سر جدت! مقاومت یک اراکی برای نرقصیدن در عروسی.   اراکیه با خودش پنیر محلی میبره آمریکا، به خاطر داشتن 45 نوع باکتری 2 سال زندانیش میکنن! میگه:حالا خوب شد تَرخَندو نیوردُم! اَگِنه اعدامم میکردن!   مادر تهرانی و اراکی در پارک: مادر تهرانیه:کامی جان، مامی،دستاتو نزن به سرسره، آلوده است عزیزم. مادر اراکیه: مُژتبا(مجتبی) اِنقد خودتّه نَکرُّن به خاکا خشتکت میجرّه پدسّگ!   لیست میهمانان یک زن اراکی: زن بِرار سلیقه دارِم، زن دائی غم خوارِم، زِنامو(زن عمو) مِرِبونِم، خالم با دختر جونِزّناش، عمِّم با ...
19 آذر 1392