پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

سال 94 مبارک

تعطیلات اومد و مثل برق و باد رفت و من فرصت نکردم بیام و بنویسم.  پوریا به طرز فجیع و وحشتناکی ویرانگر و شیطون شده. فوق العاده حاضر جواب..... گودزیلایی شده واسه خودش! دیگه شکر خدا همه اذعان می کنن که خیلی شیطونه و گاهی بلاهایی که سر خودش میاره رو دیگه بحمدالله منو سرزنش نمی کنن و می گن والا مگه میشه اینو کنترل کرد.  
15 فروردين 1394

روزهای شلوغ پلوغ من

سلام دوست جونیام.  خیلی وقته فرصت نکردم نه به وبلاگم و نه به شما سر بزنم. الانم بی خوابی زده به سرم.تازشم فردا باید توی یه دوره ضمن خدمت اموزش مدرس شرکت کنم!!!!! خدا می دونه فردا با چه قیافه ای میرم سرکلاس!!!خخخخ شیرین کاریای پوریا رو توی یه دفتر نوشتم یادم نره تا در فرصتی نامعلوم براتون بنویسمشون! این روزا که دهه فجرم شروع شده واقعا فرصت سرخاروندن هم ندارم.بوخودا! منتظرم عید بشه موهامو شونه بزنم!!! خخخخخخ دارم یه نمایشگاه توپ می زنم تو مدرسه. بدجور درگیرشم! می پرسین نمایشگاه دهه فجر به من چه ربطی داره؟؟؟!!! بله عزیزان!!!!! اصولا آدم که شد آچار فرانسه هر کار با ربط و بی ربطی رو بهش ربط میدن!!!! حالا با رابط یا بی ...
15 بهمن 1393

و اینک پوریا

اولش بگم باور کنید اصلا فرصت ندارم شکلک بذارم که جذابتر بشه! پست مرا خالی از شکلک بپذیرید! تو این مدت پوریا تقریبا همه چیز میگه.جملاتشم خیلی خوب ادا می کنه. اما کلماتش اکثرا اشتباه ولی جالبه. یه سریش که یادمه میگم براتون: جوراب: جوپامَ جورابات: جوپامات به هر: بخر بوهور:بخور به هاب: بخواب اُ آن: قرآن به هون: بخون دسشی یو: دستشویی اَخاق: اخبار خُله: خاله!!!!!(به جای تشکرشه!) مَجون: مامان جون(به مامان باباش میگه) کیپات:کتاب کَپات: کباب! کِبشش: کشمش مَگَک: نمک(شکر رو هم میگه مگک) بادون: بادوم(گردو رو هم میگه) کیتی و بعدها کبی: کبریت مادالّا:ماشالا ...
27 آذر 1393

بالاخره اومدم...

سلام دوست جونام. چند وقته اینقده سرم شولوغ پولوغه که باور کنید موهامم شونه نزدم چه برسه که به وبلاگم سر بزنم. توی این مدت اتفاق زیاد افتاده، پارسا زیاد نطق بالاتر از سنش کرده!!! پوریا شیرین کاری و شیرین زبونی زیاد داشته.منم گرفتاری زیاد داشتم! حال کردید؟! به خودم که رسید چی شد!!! پارسال این موقع ها یادتونه؟ عمل کردم؟ خیلی به خاطرش اذیت شدم.چند سال بود که باهاش درگیر بودم. حالا امسال دیگه اون مشکل رو ندارم اما مشکلم با سر درد و سرگیجه شروع شد. البته کمرم هم درد داشت. اما چون مسکن های خیلی قوی واسه سرم می خوردم انگار درد کمرم آروم میشد. اما بازم درد داشتم. تا اینکه از دست سر دردام رفتم دکتر؛ گفتم بذار درد کمرم رو هم بگم. بعد از...
27 آذر 1393

عنوان واسش ندارم....

دوست جونام سلام. چند وقت نبودم! می دونید که چقد سرم شلوغ پلوغه! صبح قبل ساعت 6 بیدار میشم و شال و کلاه می کنم واسه رفتن به تفرش. خیر ندیده ها ساعت کاری رو هم که اضافه کردن.همین باعث شده که واسه برگشتن نتونم با همکارم که ماشین داره برگردم. آخه ایشون آموزش ابتدائیه و نیم ساعت زودتر تعطیل میشن. بقیه همکارام که ماشالّا!!!! همگی رفتن مرخصی زایمان! هماهنگ کرده بودن ناکثا!!!! تا برسم خونه ساعت حدود 3 میشه! ناهارمو خورده نخورده باید به درس و مشق پارسا رسیدگی کنم. ظرف بشورم.تمییز کنم.روزا هم که خیلی کوتاهه! زود شب میشه.شام درست میکنم و همینطور ناهار فردا رو. در حین کار کردن با پوریا صحبت میکنم.شعر میخونم واسش و باهاش بازی میکنم. نه فرصت استراح...
21 آبان 1393

شیرین کاریای پوریا

این عکسا مربوط به حداقل سه ماه پیشه.هنوز خونه قبلی بودیم. بهش غذا دادم برد همه رو ریخت روی فرشو موکت. بهش گفتم باید تمییزشون کنی بدو بدو رفت یه دستمال برداشت اومد شروع کرد به تمییز کردن! وقتی شیر می ریخت و من با دستمال تمییز می کردم ایشونم برنجا رو زحمت کشیدن با دستمال جمع کردن! اینم بلال خوردنشه که بهش خیلی علاقه داره: بازی کردنش توی حیاط: پوریا فضلی آب بازی کردنشون که تقریبا توی تابستون کار همیشگیشون بود و چقدم لذت می بردن: دیگه فرصت نیست!!!!!! باقیش واسه بعد ...
14 مهر 1393