پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

شروع به کار

1392/1/20 17:23
1,331 بازدید
اشتراک گذاری

جاتون خالی، دلتون نخواد از شنبه 17 فروردین بعد از 10 ماه مرخصی، کارمو شروع کردم.آمّااااااا....متفکر

اندر حکایت شب قبل از صبح کاری و این چند روزه براتون بگم......کلافه

شب شنبه کلی قبل از خواب به خودم انرژی مثبت دادمو کلی مثبت فکر کردمو کلی تلقین کردم که امشب راحت میخوابم، پوریا هم بیدار نمیشه، کابوس نمیبینم، فردا روز خوبی در پیش دارم!!!، صبح راحت از خواب پا میشم، خلاصه اینکه: همه چی آرومه، من چقد خوشحالم....0198.gif

جاتون خالی، دلتون نخواد از شنبه 17 فروردین بعد از 10 ماه مرخصی، کارمو شروع کردم.آمّااااااا....متفکر

اندر حکایت شب قبل از صبح کاری و این چند روزه براتون بگم......کلافه

شب شنبه کلی قبل از خواب به خودم انرژی مثبت دادمو کلی مثبت فکر کردمو کلی تلقین کردم که امشب راحت میخوابم، پوریا هم بیدار نمیشه، کابوس نمیبینم، فردا روز خوبی در پیش دارم!!!، صبح راحت از خواب پا میشم، خلاصه اینکه: همه چی آرومه، من چقد خوشحالم....0198.gif

تو همین افکار بودم که واسم اس ام اس اومد.خواهرم بود.نوشته بود:

ذکر شب شنبه 17 فروردین: همنوا با کارمندان و دانش آموزان سراسر کشور،1392 مرتبه: مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع....تعجب

واااااااااااای، ریسه رفتم از خنده و واسه همه همکارام ارسالش کردم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد خدائیش، خودمونیم! حرف ته تهای دلم بود!!!

القصه؛ خوابیدیم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد تو پرانتز خیلی هم خسته بودم.ساعت 1:37 دقیقه پوریا جون زحمت کشیدن بیدار شدن؛ بار دوم ساعت 2:37 دقیقه! سومین مرتبه 3:55 دقیقه! و از حدود 5 بنده دیگه به علت کثرت نق نقاشون کلا نخوابیدم!!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

حالا بگم وقتی بیدار می شد چکار می کردم!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

دفعه اول بغلش کردمو دویدم بیرون!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد انگار که زلزله اومده باشه!!!تعجب اینم هی صعودی صدای گریشو بالا می بره.به گمونم همسایه ها همه بیدار شدن!!! بعد از حدود یه دقیقه تازه فهمیدم بچه گشنشه و شیر می خواد!!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

دومین مرتبه بردمش تو آشپزخونه سر یخچال و نمیدونم چی میخوام!!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

دفعه سوم قرآن گذاشتم بالا سرش.انگار که بچه جنی شده!!!

و شاهکار آخرم این بود که پاهاشو گرفتم زیر شیر آب و شستم!!!!!!!!!!!!!!!

صبح هرچی در مورد کارای دیشبم فکر کردم باور بفرمائید به هیچ نتیجه ای نرسیدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ما اینجور آدمائی هستیم دیگه!!!!تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

به این فکر می کردم که اگه می خواستم ریاست جمهوری رو به عهده بگیرم چکار میکردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

خلاصه صبح شد. منو پوریا شال و کلاه کردیم و عازم تفرش شدیم تا اولین روز کاری رو با هم شروع کنیم.

رفتیم اداره. اول کارگزینی و بعد پیش معاونت پرورشی که مسئول سازماندهیمونه. لازم نیست که عنوان کنم پوریا واسه هرکدومشون چقدر خندید و خودشو تو دل همه جا کرد!!!! همه می گفتن ماشاله مثل مامانش خوش اخلاقه!!!

تو اداره اول کلی سر آوردن پوریا کلنجار رفتیم و در نهایت من نپذیرفتم و گفتم هیچ راهی جز آوردنش ندارم. وقتی که میام مهدکودکا تعطیلن و تفرشم شیرخوارگاه نداره. از ساعت 6 صبح تا حدود 3 عصرم زمان زیادیه که نمیتونم پیش کسی بذارم. واسه یک ماهم هیچ کس پرستار نمیشه و...........

از اونجائی که دبیرستانا و راهنمائی ها مشاور داشتن بنده رو فرستادن دوتا دبستان.

با پوریا عازم اولین دبستان شدیم. اول که کلی تحویل بازار بود و بعد یه کمی غرغر مدیر که البته خیلی زود تموم شد و در ادامه پوریا کارشو شروع کرد!!!! اونقدر خندید که همه شیفتش شدن. زنگ تفریح معرفی شدم و از همون وقت مشاوره ها شروع شد.

وای که چقدر بچه های ابتدائی خوردنین.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

قرار شد شنبه ها و دوشنبه ها برم اونجا.

و حالا اون آمّاااائی که گفتم!!!شکــ ــلکـــْـ هـــ ـایِ هلـــ ـــــن

صبح یکشنبه رفتم اون یکی دبستان.چشمتون روز بد نبینه!!!! گفتن نداره اما مدیر مثلا محترمش از همون اول شمشیرشو از رو بسته بود و اونقدر غر زد و تیکه انداختو توهین کردتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد که آخرش اشک منو درآورد. بقیه همکارا گفتن این همینجوریه. با همه همینه. همه از دستش به شدت شاکی بودن و خوشحال از اینکه امسال بازنشست میشه. اینکه چه حرفائی بهم زد و چه کارائی کرد بماند.

فقط بگم که با لحن خیلی بدی گفت: سه شنبه اصلا نیا....

منم موقع رفتن به معاون که از قبل باهاش آشنا بودم و مربیا گفتم من دیگه اینجا پا نمیذارم.هرچی میخواد بشه.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

از مدرسه یه راست رفتم اداره پیش معاون و کلی گله گذاری.اونم با نهایت خونسردی گفت مرخصی بدون حقوق بگیر. منم گفتم باشه.فکر کردن خیلی زرنگن!!! گیر اراکی جماعت نیفتادن! الان که من یک ماه مرخصی بدون حقوق بگیرم موقع انتقالی میگن: شما فلان سال کلا مرخصی بودی و نمیتونیم جزء سنواتتون حساب کنیم بنابراین یک سال دیگه باید بیاین. منم می دونم چکار کنم. بعدا بهتون میگم.تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد

دوشنبه که با خوبی و خوشی طی شد و اما امروز که سه شنبه است و من نرفتم مدرسه و خانم مدیر بوووووووووووووووووق زنگ زده کارگزینی و کلی دروغ سر هم کرده و از زبون من گفته!!!!دروغگو آدم اینقدررررررررررررر بوووووق!!!!! تو سی سال مثلا خدمت کردی هنوز دست از خاله زنک بازیت برنداشتی؟؟؟؟؟ منم که عمال نفوذیم بهم اطلاع دادن فورا زنگ زدم کارگزینیبه من زنگ بزن و خوب به حساب اولیا حضرت رسیدم و پتشو ریختم روی آب!بازنده به جان دوتا بچم اگه بخواد اذیتم کنه بلائی به سرش بیارم که این سال آخریه خدمتش رو واسش تو کتابای همون دبستان بنویسن و تدریس کنن.niniweblog.com

باشد که یادبگیره زیرآب زدن و دروغ به هم بافتن کار بدیه!!!!

گفتم که نمیدونم چه سرنوشت شومی منتظرمه!!!! این یه نمونش!!!смайлик

سه شنبه انشااله از خجالت خودشم در میام.

آخه من که پیش خودم نمیذارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

هیراد و عمه لیلاش
20 فروردین 92 21:45
الهی که همیشه همه چیز بر وفق مرادت باشد عزیزم


مرسی عزیزم.
یه نی نی توو خواب و رویا
22 فروردین 92 10:21
انشاله همیشه شاداب و پر انرژی باشی عزیزم




ممنون عزیزم. همچنین شما

مامان ترنم
23 فروردین 92 12:56
چه شروع كاري داشتي عزيزم.

مي‌بينم كه شمشير رو از رو بستي.

اي بابا مگه تا آخر سال تحصيلي چقدر مونده.

امان از اين زيرآب زدناي بعضي‌ها.

ولي بهشون نشون بده سياست اراكي‌ها يعني چي.




اینجوریاست دیگه، چه میشه کرد؟


مامان آرمينا
28 فروردین 92 16:40
خوب اراكي بازي در اوردي همشهري يه موقع هايي در برابر يه سري آدمها مجبوري مثل خودشون باشي چه ميشه كرد


حالا هنوز هیچ اقدامی نکردم.اگه بخواد اذیت کنه از خجالتش در میام. البته بگم سه شنبه که رفتم به طرز فاحشی رفتارش تغییر کرده بود!