سال نو مبارک
سلام دوستای گلم. سال نو مبارک. امیدوارم سال خوبی داشته باشید.دلم براتون خیلی تنگ شده بود.
این چند وقت اصلا نتونستم پست بذارم. سرم خیلی شلوغ بود. ببخشید. یه روزم که پوریا رو خوابوندم و اومدم تو نت، بعد اینکه پستمو کامل نوشتم و خواستم ارسال کنم، erorr داد و هرچی نوشته بودم پاک شد همون وقت پوریا هم بیدار شد
و دیگه نتونستم بنویسم.
الانم تصمیم گرفتم هر چی نوشتم توی صفحه ورد اول سیو کنم بعد ارسال کنم!
اول از کارای جدید پوریا بگم! برید ادامه مطلب لطفا
سلام دوستای گلم. سال نو مبارک. امیدوارم سال خوبی داشته باشید.دلم براتون خیلی تنگ شده بود.
این چند وقت اصلا نتونستم پست بذارم. سرم خیلی شلوغ بود.
ببخشید.
یه روزم که پوریا رو خوابوندم و اومدم تو نت، بعد اینکه پستمو کامل نوشتم و خواستم ارسال کنم، erorr داد و هرچی نوشته بودم پاک شد همون وقت پوریا هم بیدار شد
و دیگه نتونستم بنویسم.
الانم تصمیم گرفتم هر چی نوشتم توی صفحه ورد اول سیو کنم بعد ارسال کنم!
اول از کارای پوریا بگم!
قبلا گفته بودم که بچم دوگانه سوزه و علاوه بر شیر خودم به دلیل کم بودنش شیرخشکم می خوره. حالا دیگه کلا یگانه سوزه و همون شیر خشک رو ترجیح داده و از شروع شش ماهگیش تحت هیچ شرایطی حاضر به خوردن شیر خودم نشد! چند وقتیه که واسش فرنی رو با مشورت پزشک شروع کردم. خیلی بامزه میخوره. جالب تر اینکه هرچیزی که ما میخوایم بخوریم با تلاش فراوان میخواد بخوره! چند روز پیش روی پای باباش نشسته بود و ایشونم مشغول میل کردن یک عدد سیب بودن! پوریا با تلاش فراوان خودش رو خم کرد و سیب رو گرفت تو دهنش که بخوره!منم سریع ازش فیلم گرفتم. آخراش یه عکسم گرفتم که واستون میذارمش
پوریا یک ماهی میشه که انگشت شست پاشو (در هر حالت از جمله نشسته، خوابیده، سرپا، سایر حالات و حتی حالات درخواستی!)میگیره و میکنه توی دهنش. ببینید:
یک هفته قبل تعطیلات مربی پارسا یه تخم مرغ پلاستیکی سیاه رنگ بهشون داده بود و ازشون خواسته بود که حاجی فیروز درست کنن. ما هم با کمترین امکانات این حاجی فیروز رو درست کردیم که البته به گفته پارسا از همه قشنگتر شده بوده
اندر حکایت خانه تکانی که خودش مصیبتی بود هم براتون بگم
فرشا خیلی کثیف شده بودن و باید شسته می شدن اما از اونجائی که هی پشت گوش انداخته شد وقتی زنگ زدیم قالیشوئی هیچکدومشون وقت نداشتن بنابراین بنده هم سوار بر خرشیطان شوشوجان رو مجبور کردم خودش فرشا رو بشوره.
البته داداشم هم اومد کمکش و با هم شستن.
بنابراین چند روزی خونه بدوش شده بودیم و وضعیت اینجوری بود:
پارسای گل مامان که خیلی خیلی پسر خوبیه و داره روز به روزم بهتر میشه تو خونه تکونی حسابی کمک مامانش کرد. خودتون ببینید:
امروز پارسا یه حرف جالب زد. همه عیدیاشو آورده و میگه مامان من یه عالمه پول دارم. میتونم خرج یه خونه رو بسازم! منظورش همون خرج دادنه. قربونش برم از همین حالا احساس مردانگی داره
اینم نون خوردن پوریا سر میز صبحانه:
و بالاخره خونه تکونی تموم شد و موقع تحویل سال و چیدن سفره هفت سین شد. من با کمک پارسا سفره هفت سین رو چیدیم و کنارش نشستیم و قرآن خوندیم. بعدشم چندتا عکس یادگاری. البته موقع تحویل سال پوریا خواب بود و بعدش بیدارشد و ازش عکس انداختیم. پدر عزیزشونم که طبق معمول شیفت بودن. تازه خیلی شانس آوردیم که واسه تحویل سال خونه بود و بعدش رفت سر کار.
پوریا بلافاصله کنار سفره هفت سین شیطنتش رو شروع کرد! خوبه که هنوز سینه خیز نمیره! وگرنه یک دقیقه هم نمیشد ازش غافل شد!
و در انتها یه چیزی در مورد خودم
یادتونه خیلی خوشحال بودم که مرخصی زایمان شده 9 ماه؟!
تایید نشد و 17 فروردین باید برم سرکار.بیچاره من با این پوریای نق نقوی بداخلاق و این مسیر طولانی و ...و...و... (اینارو نمیشد بنویسی!!!)
تو رو خدا واسم دعا کنید
سال خوبی داشته باشید.