نوستالژی چشم چشم دو ابرو
یادمه 5 سالم بود و شعر چشم چشم دو ابرو رو با کشیدن نقاشیش تازه یاد گرفته بودم. هر جا یه تیکه کاغذ پیدا می کردم این شعرو میخوندم و نقاشی می کشیدم!
اگه کاغذم نبود با گچی ،زغالی! چیزی این کارو می کردم.
ماشاله پشتکار نبود که! کلا من اینجور آدمی هستم دیگه
اون وقتا یه اتاقی داشتیم که انباری بود.ما بچه هام از هر چیزی که فکرشو کنید رو در و دیوار اون اتاق کشیده بودیم.تازه هروقت گچ لازم بودیم می رفتیم از گچای دیوارش می کندیم!(نمیدونم چرا یهو یاد اون بچهه و درختش افتادم! میدونید کدومو میگم؟ بیخیال)
القصه! این ماجرا ادامه داشت تا اینکه بابام تصمیم گرفت سر و سامونی به اونجا بده و اونجا رو سفید کنه.
اون روز که اتاقو گچکاری کردن، کارگر و گچکار هنوز خونمون بودن و داشتن چای میخوردن که من رفتم تو اتاق. نمیدونم اون لحظه چه فکری کردم!!!!
با ناخنم خیلی محکم و عمیق یه چشم چشم دوابروی عمیق و بزرگ و بسیار زیبا(البته از دید خودم) روی دیوار حکاکی کردم!تازه خیلی هم به خاطر خلق این اثر هنری از خودم متشکر شدم
من یه داداش بزرگتر از خودم دارم که توی بچگی برادری رو در حقم تموم کرد! تمام عذابائی که یه برادر میتونه به خواهرش بده رو به من داد، خلاصه کم نذاشت واسم!
تقریبا همیشه جنگ داشتیم با هم
اون روز منو در حال خلق اثر هنریم دید و رفت به بابام گفت
بابامم اومد و حسابی منو دعوا کرد
منم رفتم یه گوشه و حسابی گریه کردم!
و بعد یه تصمیم خیلی خیلی مهم گرفتم! اینکه دیگه هرگز این شعرو نخونم!
واسه همینم الان این شعرو واستون نمینویسم!!!!!