پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

پــــارسا و درس خوندناش

این روزا خودم کم مشغله دارم؛ پارسا و مشق نوشتناشم شده یه معضل! هنوز دارن سرمشق مینویسن.از همون یک یکای خودمون. هر روز با یه ترفند وادارش میکنم به نوشتن! یه روز واسش روی خط زمینش نقطه میذارم! یه روز مسابقه میذاریم که کی زودتر کارشو تموم میکنه.یه روز به بهانه بیرون رفتن میگم مشقاتو بنویس.یه روز.......... اوه! زیاده!!!!   اون هفته معلمشون دعوتنامه داده بود که البته بنده تشریف نداشتم و خواهر جان طبق معمول جور بنده رو کشیده بودن و رفته بودن جلسه. اونجا مشخص شده بود اوضاع بقیه خیلی بدتره. بعضیاشون اصلا مشقاشونو نمینویسن و بعضیا هم ماماناشون زحمتشو میکشن! یوخده امیدوارم شدم! معلمشون جلو بچه ها گفته بوده من به ماماناتون ...
29 مهر 1392

تــــــولد پـــــــــوریا بعد از n روز!!!

ســـــــــــــــــــــــلام. 4 مهر تولد پوریا بود. اما بخاطر مشغله بسیار زیاد و گرفتاریهای بس فراوان بنده حتی موفق نشدم ویترین نی نی وبلاگ رو واسش رزرو کنم.طفلی بچم غروب بود که بابائیش رفت و یه کیک و دوتا شمع 6 و 1 به همراه فشفشه و ... خرید و آورد.   اون روز عمو محسنم که خوابگاه بود واسه تولد پوریا اومد خونمون و شد مهمون افتخاری تولد پوریا. و بدین ترتیب تولد یکسالگی پوریا برگزار شد! اما پوریا اصلا آروم نبود و مدام شیطنت می کرد.به همین دلیل نتونستیم ازش عکس مناسب بگیریم. اما در عوض پارسا جبران کرد و کلی عکس با ژستای مختلف گرفت! تنها کاری که کردم عکس پوریا رو از متولدین امروز نی نی ...
23 مهر 1392

جشــــن شکوفه هـــا و روز اول مدرســـه

ســـــــلام! تو این مدت که نبودم اتفاقای زیادی افتاد که اگه تونستم و فرصت شد واستون مینویسم.البته با رمـــــز! و امـــــــــا اولین روز مدرسه رفتن پـــــارسا: روز 31 شهریور من و بابا و پارسا و پوریا آماده شدیم که بریم مدرسه. البته چون مادر و دائی اسماعیل و خاله فائزه میخواستن برن کربلا اول باید میرفتیم بدرقه اونا و بعد پارسا رو می بردیم مدرسه. خلاصه؛ بدو بدو رفتیم ترمینال و دقیقه نود رسیدیم!     بعدش بدون فوت وقت رفتیم مدرسه   و بدین ترتیب پـــارســا اولین روز مدرسه رو دیــــر رسید دانش آموزای کلاس اولی سر صف بودن و کلاس بندی شده بودن. از یکی از معاونا کلاس پارسا رو پرسیدیم که ایشونم لطف کردن ا...
8 مهر 1392
14921 0 12 ادامه مطلب

چـــندتـــــــا عکـــــس و خاطره

این عکس پارساست که واسه تولدش توی ویترین نی نی وبلاگ گذاشتم   اینام عکســــــای پـــوریا هستــــن: اینجا که سرپـــا ایستاده(البته در پرانتز باید بگم پوریا از شروع نه ماهگی سرپا ایستاده اما تنبل خان هنوز راه نمیره! البته چند روزیه که کمی پیشرفت کرده و دو سه قدم برمیداره ): اینجا هم که روی میز غذاش نشسته پوریا رو تا میذاریم توی میز غذاش در عرض یک صدم ثانیه میاد و این رو میشینه، بعد شروع میکنه به اجرای حرکات آکروباتیک!!!! و همینطور روی میز پا میشه سرپا و بعد کلی خوشحالی میکنه و واسه خودش دست میزنه! کلا سرپا که می ایسته کلی ذوق میکنه و واسه خودش در نوشابه باز میکنه! الان دیگه بای ب...
21 شهريور 1392

یــــــه نمونه شال و کلاه قشنـــــگ!

مدیونید اگه فکر کنید اینو خودم بافتـــــــم!!!!!!!!! آخه منو از این هنرا !!! (قربون قد و بالای شکسته نفسی!) این اثر آبجی جانمه که به درخواست دختر خاله جان گذاشتمش توی وبلاگــــم.شما هم میتونید ازش استفاده کنید.امّا به جون خودم نمیدونم چجوری بافته شده! این قسمت رو که میبینید توری بوده، بعد از زیر خودش بافتش.این چیزی که میدونستمو خالصانه و صادقانه گفتم   اینجا توری بودنش توی کلاه معلومه.     آی دختــــــر خالــه! تو که آسّه میای آسّه میری، یه دفعه نظر تو وبلاگم نمیذاری!   لااقل به خاطر این عمل انتحاری یه نظر تو وبلاگمون بذار دلمون خوش شه! حالا تو که میخوای ...
15 شهريور 1392

پــــــــــــارسا جونم تولدت مبارک

امروز 11 شهریور 92 پارسای من 6 ساله شد. چقدر زود گذشت! 6 سال پیش من در چنین روزی مادر شدم(تقویم تاریخی شد!) پارسا یکماه زود به دنیا اومد و من اصلا انتظار اومدنشو در اون روز نداشتم. اما اومد و خدا رو شکر که صحیح و سالم به دنیا اومد. پسر خوشگلم تولدت مبارک   انشااله جشن تولدشم در آینده نه چندان نزدیک میگیریم! آخه بنابر توصیه دوست عزیزم مامان ترنم قرار شد تولد خودمو همسری رو هم باهاش بگیریم.به قول پارسا آخه کــــــــه! میخواستم تولد پوریا و جشن مدرسه پارسا و تولدشو همه رو میکس کنم!!! لیلا جـــون که این پیشنهاد رو دادن منم گفتم سالگرد ازدواجم میزنیم تنگش! همه رو باهم یکی میکنیم. پذیرای سایر پیشنهادات ...
11 شهريور 1392

نــــــــــون خوردن پـــوریا

پوریا به خوردن نون خیلی علاقه داره.هر وقت داره نق میزنه و یا گرسنشه بیشتر تمایل به خوردن نون داره تا بیسکویت و تنقلات دیگه! نون خوردنشم خیلی جالبه بخصوص اگه نونش سفت باشه! به سختی نون رو با دندوناش تیکه میکنه و بعد با زحمت مثل پیرمردا نون رو تو دهنش نرم میکنه و بعد با زحمت قورتش میده. نون خوردنش واقعا دیدنیه! ...
8 شهريور 1392

واکسن 4 ماهگی

امروز پوریا 4 ماهه شده.البته ساعت 11 و 30 دقیقه شب ماه گرد تولدشه صبح بردمش خانه بهداشت که واکسن بزنه. وزنش 6/5 کیلو بود.قدشم 63 سانت شده قربونش برم خوابوندمش روی تخت که آمادش کنم، کلی واسه بهیاره خندید بچم نمیدونست چی در انتظارشه! کلا خیلی خنده روئه.مثل مامانش میمونه! بعد اینکه واکسنو زد 5 ثانیه بعد تازه خبرشد و زد زیر گریه. بهش استامینوفن دادم.کمی بعد خوابید.اما چشمتون روز بد نبینه از ساعت 2 تا 4 یه ریز گریه کرد و من مدام بغلش کرده بودم. ! 4 تا 6 خوابید.اما بعد بیدار شدن اون دو ساعتو جبران کرد.خوابشم که میبره اجازه ندارم بخوابونمش چون بیدار میشه و دوباره گریه می کنه. الانم خوابه و توی بغلمه تما...
8 شهريور 1392