پارساپارسا، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
پوریاپوریا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

وروجکـــــــــــــــــــــــــای من

عکسهای این چند وقتـــ

به صورت پوریا دقت کنید:   این حالت بیانگر اعتراض ایشان به سوار شدن پارسا در ماشین است در اینجا حالت چهره بیانگــــر رضایت وی از زورگوئی و بیرون کردن پارسا از ماشین است! به محض اینکه پارسا میاد پوریا میره سراغ کیفش و غنائم از تو کیفش جمع می کنه! و این هم تصویری از فوتبال دستی بازی کردن پارسا و پوریا: و البته به مجرد اینکه توپ دستش بیاد این اتفاق می افته: و دیگر اینکه: اصلا براش فرق نمی کنه کجای بازیه! اگه پیام بازرگانی شروع بشه از همه چیز غافل شده و به تماشای پیامها می پردازد! و این هم سرنوشت عروسکای بیچاره پوریا! اول زحمت کندن پوزشون رو میکشه و ...
30 آذر 1392

جشن تحصــــیل پــــارســـا(با تم باب اسفنجی)

بعد از کش و قوسهای فراوان و بعد از شدن نشدنهای بیشمار و پس از چرتکه انداختنها و دو دوتا چارتا کردنهای بسیار بالاخره روز جمعه سوم آبان برای پارسا جشن تولد یا بهتر بگم جشن تحصیل گرفتیم. تولدش که یکماهی بود گذشته بود! بنابر توفیق یه کم(خیلی کوچولو کم) اجباری تصمیم گرفتیم روز جمعه واسش جشن بگیریم.حالا کی این تصمیم مهم اتخاذ شد؟شنبه! بنده نیز که تا ساعت حدود 4 سرکار تشریف داشتم! فـــــــــــــــــــک کنیــــــــــــــــد!!! اگه خواهرهای عزیزتر از جان نبودن که دیگه هیــــــــــــــــــــچ! و صد البته خواهر زاده های مهربان واقعا توی مقدمات، برگزاری و مراسم تلخ پس از برگزاری! کمک بزرگی بودن.البته صحیح اینه که بگم من توی برگزاری ا...
9 آبان 1392

تــــــولد پـــــــــوریا بعد از n روز!!!

ســـــــــــــــــــــــلام. 4 مهر تولد پوریا بود. اما بخاطر مشغله بسیار زیاد و گرفتاریهای بس فراوان بنده حتی موفق نشدم ویترین نی نی وبلاگ رو واسش رزرو کنم.طفلی بچم غروب بود که بابائیش رفت و یه کیک و دوتا شمع 6 و 1 به همراه فشفشه و ... خرید و آورد.   اون روز عمو محسنم که خوابگاه بود واسه تولد پوریا اومد خونمون و شد مهمون افتخاری تولد پوریا. و بدین ترتیب تولد یکسالگی پوریا برگزار شد! اما پوریا اصلا آروم نبود و مدام شیطنت می کرد.به همین دلیل نتونستیم ازش عکس مناسب بگیریم. اما در عوض پارسا جبران کرد و کلی عکس با ژستای مختلف گرفت! تنها کاری که کردم عکس پوریا رو از متولدین امروز نی نی ...
23 مهر 1392

جشــــن شکوفه هـــا و روز اول مدرســـه

ســـــــلام! تو این مدت که نبودم اتفاقای زیادی افتاد که اگه تونستم و فرصت شد واستون مینویسم.البته با رمـــــز! و امـــــــــا اولین روز مدرسه رفتن پـــــارسا: روز 31 شهریور من و بابا و پارسا و پوریا آماده شدیم که بریم مدرسه. البته چون مادر و دائی اسماعیل و خاله فائزه میخواستن برن کربلا اول باید میرفتیم بدرقه اونا و بعد پارسا رو می بردیم مدرسه. خلاصه؛ بدو بدو رفتیم ترمینال و دقیقه نود رسیدیم!     بعدش بدون فوت وقت رفتیم مدرسه   و بدین ترتیب پـــارســا اولین روز مدرسه رو دیــــر رسید دانش آموزای کلاس اولی سر صف بودن و کلاس بندی شده بودن. از یکی از معاونا کلاس پارسا رو پرسیدیم که ایشونم لطف کردن ا...
8 مهر 1392
14921 0 12 ادامه مطلب

چـــندتـــــــا عکـــــس و خاطره

این عکس پارساست که واسه تولدش توی ویترین نی نی وبلاگ گذاشتم   اینام عکســــــای پـــوریا هستــــن: اینجا که سرپـــا ایستاده(البته در پرانتز باید بگم پوریا از شروع نه ماهگی سرپا ایستاده اما تنبل خان هنوز راه نمیره! البته چند روزیه که کمی پیشرفت کرده و دو سه قدم برمیداره ): اینجا هم که روی میز غذاش نشسته پوریا رو تا میذاریم توی میز غذاش در عرض یک صدم ثانیه میاد و این رو میشینه، بعد شروع میکنه به اجرای حرکات آکروباتیک!!!! و همینطور روی میز پا میشه سرپا و بعد کلی خوشحالی میکنه و واسه خودش دست میزنه! کلا سرپا که می ایسته کلی ذوق میکنه و واسه خودش در نوشابه باز میکنه! الان دیگه بای ب...
21 شهريور 1392