شیرین زبونیای پوریا
وااااااااااااااااااااااااااااااااای!!!!(حالا اینو داشته باشید!)
برید ادامه مطلب
نمیدونید پوریا چقـــــــــــــــــــــــــــــد شیرین شده!!!! کلا شیرینی شده از نوع لطیفش
قُربُنش بَرُم.
اول این واژگان لغتشو بگم براتون:
ناش: ماست
نیش: نیست
تَدا: سلام
اَ او: الو
دادا: داداش
نن: قند
نَدِش: نداشت
اِنّــّــّــّــّـــه: نه
حوابه: خوابه
چِش: چشم
مِسی: مرسی
خخخ: ببخشید!!!!!!
واژه هائی رو هم که واضح میگه: ماما، بابا،دَدَ، آخ و اخ!، به به،
اما کارائی که می کنه فقط دیدنش خنده داره! (شنیدن کی بود مانند دیدن؟!)
دیروز خوابیده بودم کنار بخاری حالم زیاد خوب نبود.اومده سراغم و هی موهامو میکشه(اصولا وقتی میخوابم همیشه همینطوره! چشم نداره ببینه من یه دقیقه خوابیدم!) انگشت تو چشمم می کنه! دست تو بینیم می کنه! منم که اصلا حوصلشو نداشتم درست مثل مرده ها هیچ حرکتی نکردم. بعد از چند دقیقه از بیدار کردنم ناامید شد و گفت: حابه، حابه، حابه!!!!! بعدشم رفت سراغ بازیش.اما چشمتون روز بد نبینه وقتی پا شدم دیدم آشپزخونه به حال منتقل شده حال به اتاق پارسا و اتاق پارسا به آشپزخونه نقل مکان کرده!
اون کارتونه که دوتا بچه بودن میخواستن ببرنشون جنگل گمشون کنن بعد پسره سنگریزه میریخته توی راه رو یادتونه؟! این بچمم برا اینکه تو این نقل و انتقالات گم نشه پشت سر خودش برنج ریخته بودش! اما من که از مسیرائی که رفته بود سر در نیاوردم!
الان بچم فقط تنها کاری که نکرده توی بالا نوردی ثبت رکورد در گینسه! اونم تو فکرش هستیم! موش موشک از صندلی های میز ناهارخوری هم بدون کمک بالا میره بعدم میره روی میز و فاتحانه و با غروری وصف ناشدنی واسه خودش دست میزنه!
شعر آقا خرگوشه رو که واسش میخونیم به خرگوشه گفت که میرسیم میگه آخّ
وقتی متوجه میشه که من دارم از قصد این شعرو میخونم که بگه آخ دو حالت داره:1) اگه خودمون تنها باشیم از همون اول هی میگه آخ آخ 2) اگه کسی پیشمون باشه در راستای هدف ضایع سازی مامان، دندوناشو روی هم میذاره و لباشو باز میکنه و ابروهاشو میده بالا و برّ و بر منو نگاه میکنه و عمرا اگه آخ بگه!!!!
وقتی شیرین کاری میکنه و ما بهش می خندیم متوجه میشه و دیگه نمیشه کنترلش کرد! هی لوس بازی در میاره و خودش بیشتر از ما ذوق خودشو میکنه! پسریه خود شیفته!
میره جلو آینه و یه اداهای عجیب غریبی از خودش درمیاره! بعدشم هی خودشو میبوسه! میگم خودشیفته نگید نه!
وقتی بهش میگی پوریا جی.ش کردی؟ دستاشو باز میکنه و خیلی به قول اراکیا خسّ میگه:اِنّـــّـــّه
اما اگه ج.یش کرده باشه صورتشو درهم میکنه و میگه اخ اخ اخ
هر چیزی که بهش میدیم میگه:مِسی
شیطنت که میکنه بهش میگیم نکن! میگه: چِش! بعد با انرژی مضاعف کارشو ادامه میده
وقتی میگیم بگو ببخشید میگه:خخخخخخ
تلفنم که دیگه از دستش در امان نیست! گوشی رو بر میداره پرتش می کنه زمین و بعد میره سراغ بازیش.اگر یک ساعت گوشی در اون حالت باشه سراغش نمیاد، به محض اینکه گوشی رو درست میکنم میاد دوباره ویرانش میکنه و میره سراغ کارش!
و اینکه کلا مخالف تمیزیه! من تمام وقتم رو فقط دنبال شازده میرم و وسیله هائی رو که ریخته جمع میکنم و در نهایت ساعت 12 شب نمیشه توی خونه ما قدم زد از بس که آت و آشغال اون وسط ولوئه!
حداقل در طول هفته یه لیوان یا بشقاب یا کاسه رو میشکونه!تا حالا دوتا قندونم از مامان جونش شکونده!
صداشو کلفت میکنه و میگه:چیه؟دَدَّئه! جدیدنا جملاتش پیشرفت کرده میگه:اَ او،چیه؟دَدَّئه! با همون صدای کلفت!!!
وقتی هم که تنبیهش میکنیم سرشو میندازه پائین و اخم میکنه و زیر چشمی مارو نگاه میکنه و منتظره که یه لبخندی از ما ببینه که شرارتشو دوباره شروع کنه! لازم به ذکره که اگه لبخندی هم نبینه بازم شرارتشو دوباره شروع میکنه!
از باباشم خجالت میکشه! مثلا وقتی باباش بهش میگه خرگوشه گفت:
سرشو میذاره رو شونه من و خجالت میکشه!!!!
داداشم اومده بود خونمون.پوریا خیلی باهاش جوره! پوریا فوق العاده شبیه این داداشمه! حالا سرفرصت عکس بچگیاشو میذارم خودتون ببینید! بگذریم! باهاش حرف میزد.اینم بچم خجالت میکشید اما جوابشو میداد بعد سرشو میذاشت رو زمین و جلو چشاشو میگرفت!!!
راستی ببئی میگه بع بع رو هم میگه.ادامشم میگه: دنبه داری: نه نه، پس چرا میگی: هوم؟ باز میگیم پس چرا میگی: این گل مراد دوباره میگه: هوم؟ میگم پس چرا میگی بع بع.... بعد زحمت میکشه میگه اِنّــــه
به محض اینکه پارسا میخواد مشقاشو بنویسه میره سراغ کتاب دفتراش و همین که حواسش نباشه طی یک عملیات غافلگیرانه دست میندازه و یه چیزی رو برمیداره و فرار میکنه! پارسا هم جیغش در میاد و داد میزنه مــــــــامـــــــــان پوریا رو ببین! اونم قهقه شیطان صفتانه میخنده! گاهی هم پارسا دنبالش میکنه پوریا هم به سرعتش اضافه می کنه و هرچیزی که برداشته رو میندازه زمینو فرار میکنه!!!!
خلاصه ماجراهائی داریم ما با این دوتا وروجک!
به حنانه دختر خالشم میگه آجّی
اینو نگفتم! قبلا گفته بودم پوریا رو میذارم پیش خواهرم.چون هم نسبت به مهد و هم پرستار مطمئن تره. برادرزادمم معلمه.اونم پسرش تقریبا همسن پوریاست.از اول مهر تا حالا چندتا پرستار عوض کرده و هیچکدومشون خوب نبودن و بعد چند روز بهانه آوردن و نیومدن.اونم متوسل شد به آبجیم و الان آبجیم شده پرستار بچه ها! پرهامو پوریا! این دوتا هرچیزی رو هم که بلد نیستن دارن از همدیگه یاد میگیرن! و البته سر این مامان دوم به شدت با هم رقابت دارن! هرکدوم رو که بغل میکنه اون یکی میزنه زیر گریه! هر کدومو خواب میکنه اون یکی داد و بیداد راه میندازه و بیدارش میکنه! ماجراهائی دارن ایشون!
آخر نوشت:
الان که داشتم اینا رو می نوشت پارسا جان زحمت کشیدن و یه بسته آدامس با طعم اکالیپتوس رو گذاشتن زیر دست پوریا و ایشونم همه رو گاز گاز کردن و الان که دهنشون حسابی تند شده با چشمای پر اشک اومده سراغ من! با اجازه دیگه پاشم برم سراغ این وروجکا....