نوروز مبارک
سلام دوستای گلم. سال نو مبارک با فقط 12 روز تاخیـــــــر!!!! البته نسبت به 365 روز خیلی هم دیر نیست!!!! باور کنید خیلی خیلی گرفتار بودم و نتونستم بهتون سربزنم. ببقشیـــــــد!!!
تو این مدت که نبودم دو بار پوریا شدید مریض شد. پارسا هم همینطور. اول پوریا آنفولانزای شدید گرفت. هنوز خوب نشده بود که پارسا مریض شد. پوریا یه کم بهتر شده بود اما کامل خوب نشده بود که دوباره بیماریش شدید شد.هنوزم سرفه هاش و آبریزش بینیش ادامه داره. خیلی هم دکتر بردمش و انواع آنتی بیوتیک رو به خورد بچم دادن اما بی تاثیر بوده.
از خونه تکونی نگم بهتره! دست تنها با دوتا وروجک شیطون در حالی که سر کارم میرفتم؛ پوستم کنده شد تا خونه رو تمیز کردم. ساعت 2.30 -3 می رسیدم خونه ناهار خورده نخورده مشغول نظافت میشدم.(چقدم که نگفتم!!!) البت لازم به ذکره شام و ناهارم که می بایست به موقع حاضر می بود! تا روز 27 اسفندم که کشوندنمون مدرسه. روز 28 اسفند من حتی واسه پارسا خرید نکرده بودم. همه کارام به هم گره خورده بود. اگه آبجیم نبود که دیگه فاتحم خونده بود!همش یا میومد کمکم و دخترش مواظب پوریا بود یا پوریا رو می برد که من به کارام برسم.
القصه؛!!!! سال تحویل شد. روز دوم و سوم پارسا تب کرد و روز چهارمم دونه های آبله مرغون پدیدار شــد!!! گل بود به سبزه هم آراسته شد. یه هفته ای هم گرفتار ایشون بودیم. بدجنس خان نذاشت ازش عکس بگیرم. هر جا هم که میرفتیم مهمونی یا نمیبردیمش از ترس اینکه دیگران بگیرن یا اونقدر خجالت می کشید و اذیتمون می کرد که پشیمون می شدیم از رفتنمون!
الان دیگه خوب شده تقریبا. پوریا ولی نگرفته.میگن معمولا بعد دوهفته میگیرن.حالا نشستیم منتظر واسه پروژه بعدی!!!!
چند روزی هم رفتیم مسافرت.اول یزد و بعد از اونجا رفتیم بندرعباس و قشم. جاتون خالی، خیلی خیلی خیلی خوش نگذشت!!!!! والّا!!! چیه مگه؟ خب خوش نگذشت دیگه! قبل از سفر هرچی به شوشو میگم بابا نمیشه،وقتش نیست.پوریا اذیت میکنه.راه زیاده..... گوش نکرد که گوش نکرد. البته بنده عادت دارم که ایشون به حرفم گوش نکنن و کار خودشونو بکنن و بعد به حرف من برسن.تمام این سالها همینطور بوده اما نمیدونم کی می خواد قبول کنه که من از رو هوا حرف نمیزنم!!!!!!!!!!!!
پوریا خیلی توی مسیر رفت و برگشت اذیتمون کرد.خب بچم خسته می شد تو ماشین. اونم پوریا که یه لحظه نمیتونه آروم بشینه.مسیر برگشتو کامل رفتم عقب نشستمو پارسا رو فرستادم جلو.تمام مدتم در حال شعر خوندنو بازی با پوریا بودم که کمتر شیطنت کنه. همسری هم تصمیم گرفتند تا هف هش سال دیگه مسافرت نریم!!!! به قول بابای دوستم: آستین ما پاره بود گفتیم الان وقت مسافرت اونم با ماشین شخصی نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هنوز دچار سندرم استرس ناشی از مسافرت هستیم( این اختلال توی دی اس ام فایو در آینده خواهد آمد!!! از خانواده استرس پس از سانحه است!!!!)
خلاصه تعطیلات تموم شد و ما نفهمیدیم چطوری گذشت. امروز اولین روز آرامشمه بعد تقریبا دوماه. بالاخره فرصت کردم دو دقیقه بشینم پای کامپیوتر و بنویسم. عکسای این مدت و شیرین کاریای پوریا و گوهر افشانیای جدید پارسا رو هم در پستای آینده میذارم. خواستم بگم هنوز زنده ام!!!!