بعد 5 هفته...
امروز بعد 5 هفته مرخصی رفتم مدرسه. از راه نرسیده 10-12 تا نامه گذاشتن جلوم که باید جواب میدادم. یه نگاهی به حجم نامه ها انداختم و به کلی هنگ کردم! پلکامو که میدادن بالا کلا واژه error دیده میشد. به زبون خودمونی تر گوی گیجه گرفته بودم
دوتا از نامه ها که امروز آخرین فرصتش بود! با هر بدبختی بود مستندات جور کردمو اون دوتا رو جواب دادم. آمّا بقیش مونده! حالا تو این هیری ویری مامان یکی از بچه تنبلام اومده با دل پر از دست دخترش! یک ساعت تمام وقتمو گرفت. دیگه داشتم می مردم از استرس کارای مونده! بنده خدا یکی از همکارا اومد که نجاتم بده اما موفق نشد. وقتی رفت گفتم وای خدا روزی دوتا مشاوره این ریختی بهم بخوره هم واسم آبه هم نون!
فردا کمیسیون دارم. واسه انتقالی درخواست دادم. واسم دعا کنید موافقت کنن. دیگه این آخرین امید و شانسمه واسه انتقالی. خدایا عاجزانه ازت میخوام که فردا با انتقالیم موافقت کنن.