سفر قشم
جاتون خالی گفتم که خیلی خیلی خوش نگذشت!!!! حالا اومدم عکساشو بذارم.
عاقا؛ اینقد میگفتن قشم ارزونه ارزونه!!! بجون خودم قیمتا با اراک تفاوت زیادی نداشت. هر چیزی هم که ارزون بود ما مانی نداشتیم
اما خدائی از حق نگذریم، فقط توی مسیر بخاطر بهانه گیریا و شیطنتای پوریا اذیت میشدیم.وقتی رسیدیم دیگه کلی خوش گذشت.(ببینید من چه آدم مثبت نگری هستم! با وجودی که نتونستم خرید مرید کنم بازم راضی هستم_همچون زن نمونه ای هستم من که البت هیشکی قدرمو نمیدونه!)
این عکسه رو نگاه کنید چقد نازه
هربار نگاش میکنم یاد یه صحنه از فیلم بنجامین باتن می افتم! نمدونم چرا!
اینجام پارسا سنگ مینداخت تو آب و پوریا قهقه می خندید(قربونش برم):
و این هم پارسای گل مامان:
توی این عکسش شبیه پیرمردای قدیم ژست گرفته:
این یکی یوخده بهتره:
اینجا هم سوار قایق شده بودیم:
و ادامه عکسها:
پارسا بعد از بازی کنار ساحل؛ شوره زده نشسته بود اینجا:
و پایان سفر و انتظار برای سوار شدن در لندیگراف و خستگی مفرط شوشوجان که کاملا در چهرش پیداس!(به قول دائیش که همسفرمون بود:مثل بچه هائی شده بودیم که رفتن بالای درخت نمیتونن بیان پائین! ماتم گرفته بودیم واسه برگشتن!)
و اینم تصویر ماشینائی که قبل از ما سوار شناور شده بودن:
خلاص